نامه های کاغذی

بسم الله

نامه های کاغذی

بسم الله

انسان کامل

این دیو

این رها شده از بند

مست مست

ایستاده روبروی من و خیره در من است

گفتم به خویشتن :

آیا توان رستنم از این نگاه هست؟!

مشتی زدم به سینه ی او ،ناگهان دریغ ...

آیینه ی تمام قد روبرو شکست...

 

پ.ن۱:عالم شدن چه مشکل

       انسان شدن محال است...

پ.ن۲:طبق شروع هر آغاز یا آغاز هر شروع برنامه ریزی می کنم ،قربه الی الله(وای که چه قدر سنگین است این برنامه حتی آغازش...)

پ.ن۳:دلم...نه ،نه دلم هیچ چیز نمی خواهد ،دلم فقط تو را می خواهد ،می خواهد که باشی ،که بمانی!

رفتار من عادیست...

این روزها احساس غریب و عجیبی دارم،احساس زندگی ای سرشار از زنده گی...

این روزها گونه هایم از خنده درد می گیرد و چشمانم تند تند خیس می شود ،باز هم از خنده و البته گاهی هم از شکر بر سر سجاده ،وقتی دانه های فیروزه ای تسبیح یکی یکی از روی دست بلند شده ام به آسمان سر می خورند.

این روزها تند تند دلم برای همه ،حتی نزدیکترین ها تنگ می شود.دلم با قاه قاه خندهی کودکان ،با شنیدن صدای دوستی نه چندان قریب و یا حتی با دیدن پیغامی از یک آشنای دور برای خداحافظی ،پرواز می کند ،پرواز می کند تا...

این روز ها از ته دل اما بی صدا و بی نشان بارها و بارها خونده ام او را و خندیده ام چون یقیین داشتم اجابتش را...

این روزها حتی از نوشیدن یک لیوان آب ولرم و خواندن یک شعر معمولی و گوش کردن به یک موسیقی معمولی لذت برده ام !این روز ها از کسی نرنجیدم .نه!رنجیدم اما فراموش کردم حتی  برایش دعا...و همه چیز حتی آن چند قطره اشک را فراموش کردم و فقط دعا کردم ،سخت بود اما شد.

این روز ها هیچ چیز و هیچ  کس نبود در دشت سر سبز و وسیع و آبی دلم جز او...

این روزها خدا بود و دیگر هیچ نبود .خدا بود و من قطره ای از دریای بی کران او وام گرفتم و ساختم دلم را...

پ.ن.۱:سخته اما می شه ،می شه گذشت از کسی،حتی اگه به خودت حق بدی علتش رو بدوونی،بدوونی که چرا یه نفر به خودش اجازه می ده به همون راحتی که زباله ای رو از تو خونش بیرون می اندازه تو رو هم...

پ.ن.۲زندگی یک اندیشه ی بلند طولانی است.همین

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا...

ای نظاره ی شگرف ،ای نگاه ناگهان !

ای هماره در نظر ،ای هنوز بی نظیر !

آیه آیه ات صریح ،سوره سوره ات فصیح !

مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر

مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان

مثل لحظه های وحی اجتناب نا پذیر!

 

آیه به آیه خواندن ،برگشتن ،فکر کردن و دوباره...

این روزها ،این روزها که نه این شبها ،این شبهای بزرگ و سنگین به این کار ها می گذرد :خواندن و فکر کردن ،فکر کردن و باز فکر کردن.

خواندن سطر به سطر ،جزء به جزء فارغ از همه چیز حتی گذشت زمان ،که این روز ها سنگین و سریع و البته پر و زیبا ،بسیار زیبا می گذرد و می رود .می رود به سوی اتفاقات تازه و البته خوب ،بسیار خوب.

خوب از آن جهت که مدتهاست با خود تمرین می کنم «هر چه پیش آید خوش آید»خوب از آن جهت که بعد از هر نماز،نه!در لحظه لحظه های زندگیم زمزمه کردم/می کنم«اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا».خوب از آن جهت که تو همیشه و  برای همه بهترین را می خواهی ،حتی اگر درک  حکمت و مصلحتت برای ما دشوار نماید!

یادم هست نصیحت استادی که می گفت بعد از هر نماز تو را هفت بار «یا قاضی الحاجات »خطاب کنیم و بخواهیم آنچه را ...

یادم هست که همراه با صدای اذان ،با شتاب سجاده ی بزرگ و آسمانیم را باز می کردم ،چادر سفیدم را روی سرم می انداختم و اتاق کوچکم را از بوی خوش یاس پر می کردم...نماز مغرب و بعد هفت بار یا قاضی الحاجات که رنگهایش از هفت رنگ رنگین کمان هم بیشتر بود و روز به روز و ماه به ماه عوض می شد...

امروز هم با همان سجاده که البته بزرگتروآسمانی تر شده و با همان چادر و همان عطر شروع می کنم،اما...

این روزها همه چیز حال و هوای دیگری دارد ،دیگر بعد از نماز تنها بارانی از اشک است و کمانی هفت تکه اما تک رنگ با زمزمه ای از « الهم اجعل عواقب امورنا خیرا»و سجده ای از سر شکر ،شکر برای ...شکر برای همه چیز ،برای آنچه آمده و می آید

پ.ن.1:این روز ها نه فقط وقتی قرآن می خونم بلکه تو تمام اتفاقات روزمره و به ظاهر ساده جواب همه ی ابهامات و سوالهایی که تو ذهنم هست رو می گیرم و هر بار بیشتر از قبل به حکمت کارهای خدا ایمان میارم،عجیییب خدایی داریم!

پ.ن.2:من امشب هفت شهر آرزوهایم چراغان است

زمین و آسمانم نور باران است

کبوتر های رنگین بال خواهش ها،بهشت پر گل اندیشه ام را زیر پر دارد...