نامه های کاغذی

بسم الله

نامه های کاغذی

بسم الله

این هفته بدون شهروند امروز سخت گذشت!!!

 گرچه بعد از شماره یکی مونده به آخر که مربوط به ویژه نامه ی آقای لاهوتی بود حدس می زدم این اتفاق رو اما از همون وقتی که یه لینک از این سایت خوندم که خبر از شایعه های توقیف این نشریه می داد به شدت ناراحت شدم!نه به خاطر اینکه روز به روز وضعیت آزادی های رسانه ای خراب تر می شه و از این جور چیزا،که به همه شون تو این سه سال عادت کرده بودم ؛به این دلیل که من بعد از لذت خوندن: 

 سرمقاله های بی نظیر محمد قوچانی  

پیش از خبرهای اکبر منتجبی 

از بورس های پرویز گیلانی 

و... 

محروم می شم!!!  

محروم می شم از اینکه تا کوچکترین فرصتی گیرم میاد  برم سراغش  و بخونمشو و شب مفصل با بابا گفتمان های بحث و نقد داشته باشیم و من هی سوال  بکنم از گذشته و لاهوتی و لاجوردی و ...بابا هم هی با سانسور جواب بده و بخنده که :بابا همه چیزو که نمی شه بگم!!! 

محروم شدم ... 

پ.ن: شهروندی ها  

دوست داشتنی ترین وبلاگ های من

وبلاگ این خانوم  و همچنین وبلاگ این آقا رو خیلی دوست دارم ! 

وبلاگ این خانوم رو از این جهت که ،با خوندنش به یاد میارم ،یه زمانی عااااشق جامعه شناسی بودم و به خاطرش از بهترین دوستام دور شدم و پر خاطره ترین مدرسه و دوست داشتنی ترین درسامو رها کردم.می فهمم که هنووز هم خیلی به این مسائل علاقه دارم . هول برم می داره که خیلی کتاب باید بخونم ،تو این زمینه باید خیلی اطلاعاتمو زیاد کنم و ... 

 وبلاگ این آقا رو هم از این جهت دوست دارم که به موضوعات مربوط به رشته ام (که خییییلی هم دوسش دارم)دقیق و جامع پرداخته و از تو آرشیوش تقریبا همه ی سوالهای درسی منو می تونه جواب بده.و به نظر من از کاربردی ترین ،دقیق ترین و مفید ترین و علمی ترین وبلاگ هاست!  

خلاصه که  کلی انرژیُ انگیزه و ایده میگیرم ازش!

یس می خوانم هر شب ،برای شما!

حاج آقا یادتونه وقتی بچه بودیم  ، فاطی اوریون گرفت، خییییلی حالش بد شد؟ حتی دکتر ها هم نمی دونستن می تونن خوبش کنن یا نه!  

 یادمه ننه از شما خواست تا رو گلو و لپ های باد کرده ی فاطی یه دعایی رو بنویسین!!!یادم نیست چه دعایی بود !یادمه با اینکه خیلی میلی به این کار نداشتین و دعا کردن رو کافی می دونستین این کارو کردین!یادمه با خودکار یه چیزایی رو لپ های باد کرده ی فاطی نوشتین ...فاطی خوب شد ، می دونم از دعاهاتون بود که خوب شد!یا شایدم از اون چیزایی که رو لپش نوشتین!نمی دونم ،من اصلا هیچی نمی دونم الان.  

.

حاج آقا دلم باد کرده ، هیشکی کاری از دستش بر نمیاد ،همه جوابم کردن!می دونم که دعا می کنید برای همه مون ،اصلا خودتون تو وصیت نامه تون نوشته بودین که هم تو این دنیا هم اونجایی که الان رفتین برای همه مون دعا می کنید! حاج آقا اگه به ننه بگم وساطت منم بکنه می شه رو دل من هم یه دعایی ،چیزی بنویسین؟آخه گفتم که منم دلم بااااد کرده! 

 

پ.ن:دلم می خواد مثل این خیلی قدیم ها که حتی راه رفتن هم نمی دونستم ،بشینم رو پاهاشون و بزرگترین سوالم این باشه که :اون چیه که پسر عمو دستش گرفته و رو به روی من و حاج آقا نشسته و اصرار می کنه که :نرگس بخند!!! یک ...دو ...سه

سرم درد می کنه

بارون می باربید

گردنمو خم کرده بودم, سرمو گذاشته بودم روی شونم

طرف راست سرم درد می کرد

بارون تند تر شد

برف پاکن رو تند نکردم,گفتم غنیمته!!!یه کم خوب تماشاش کنم...

چشمم خیره به چراغ ترمز ماشین جلویی بود, ترافیک بود

با دو تا دستام فرمون رو از وسط محکم گرفته بودم ,به این خیال که همه چیز تو دستمه

زیر چشمی هر از چند گاهی تو آیینه  خودمو می پاییدم

بارون می بارید

از ذهنم گذشت :

حالا که هیچی دست تو نیست,بیخود چرا خودتو خسته می کنی؟؟؟

دستام شل شدن, افتادن رو پاهام

.

.

.

دوباره همون دغدغه های ۶-۵ سال پیش,جبر یا اختیار یا هر دو؟؟؟