نامه های کاغذی

بسم الله

نامه های کاغذی

بسم الله

عرفان

واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند

چون به خلوت می رسند آن کار دیگر می کنند

پرسشی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس

تو به فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند؟!

خدا رحمتت کند حاج آقا که درست در گیر و دار شروع هایم یاد دادی راه رسیدن به او انجام واجبات و ترک محرماتش است و بس!

 

آسانسور

بسم رب الشهدا

بزرگ و سفید،سفید و روشن ،روشن و نورانی...نور، نور، نور.اینجا حرف اول و آخر را نور می زند .اینجا همه چیز را نور معنا می کند و آنقدر این نور زیاد است که چشمان مرا می زند.نور چشمانم را می بندد.نه!چشمانم از شدت نور بسته می شوند ،خودشان !تقصیر نور نیست،تقصیر سیاهی چشم است!چشمانم از شدت سیاهی بسته می شوند و همه چیز این دنیای لعنتی برایم تاریک و ،بی معنی و بسته !سنگ به سنگ ،سکو به سکو می گردم،همه مثل هم بدون هیچ تفاوتی...با یک شباهت ...و آن نور!

قدم می زنم از لابه لای شمعدانی ها و شمع ها و فکر می کنم......................................................................................

در دنیای حقیر واژه گانم جنگ یک آسانسور معنی می شود !

جنگ برای  این  خیل عند ربهم یرزقون یک آسانسور بود که پله های ترقی را تا خدا بدوند !

.

.

.

لبخند محجوب عمو از دور جذبم می کند و تمام هوش و حواسم پرت نگاهش می شود ...تمام واژه گان ذهنم را یکی یکی امتحان می کنم ، واژه گانی که همیشه بهترین ها ی زندگی ام را با آنها می خوانم ...عموی جان ،عموی عزیز،عموی .......................

هیچ کدام به دل نمی نشینند !همان عمو  جعفر یا عمو شهید را ترجیح می دهم .(خدا بیامرزد حاج آقا را ،چه نام برازنده ای به گوشت خواند !)

یک دنیا سکوت سنگین برقرار است بین ما !و چه قدر زیباست و ضروری این سکوت !

فقط یک سوال در ذهنم باقی می ماند مثل همیشه .معادله ای که با هیچ دو دو تا چهارتایی نتوانستم حل کنم !معادله ای که بوی عطرش همیشه در ذهنم می ماند ،همان عطری که دو سال قبل از تولدم خریدی و پیش مادر امانت گذاشتی و تاکیید کردی که این امانتی ست برای نرگس!!!از کجا نرگس نیامده را می شناختی؟؟؟خدا می داند... نرگس آمد ،درست دو سال بعد از آن اتفاق !نرگس آمد ولی تو نبودی ،نرگس 67 آمد ولی تو 65 رفته بودی !!حدست درست بود ،همانطور که از دو سال قبل آمدنش را و حتی نامش را برای مادر پیش بینی کرده بودی..ً.برادرم آن قدر شیفته ی آقاست که قطعا اسمش را نرجس می گذارد ً و گذاشت ،اما تو نبودی که ببینی .....

و من الان کنار تو دلم فریاد می خواهد ،دلم می خواهد بگوید :  معادله ام را که بی جواب گذاشتی لااقل این کوله بار تمنا را که همیشه با یادت و عکست برایت بازگو می کنم ،اجابت کن!