نامه های کاغذی

بسم الله

نامه های کاغذی

بسم الله

هم دانشکده ایه شفیق

۱. دوستی دارم در دانشگاه دوست که نه هم دانشکده ای!!اگر بگویم کم مطالعه می کند شاید درست نگفته باشم ،بهتر است بگویم اصلا مطالعه نمی کند!

۲.یک روز در سلف دانشکده از من پرسید که چرا وقتی مصاحبه ی فاطمه رجبی رو تو شهروند امروز می خوندم ،می خندیدم!گفت که از پدرش پرسیده و او گفته که خانم رجبی یکی از متفکرین بزرگ معاصر ماست !!!و من همان لحظه خدا را شکر کردم که پدرش نگفته رجبی بزرگترین متفکر معاصر ماست!!!

۳.همان روز دز همان سلف وقتی من و هدی در مورد جلائی پور حرف می زدیم ،طوری جلائی پور را مورد نقد قرار داد که جدا شک کردم که شاید بیشتر از من بداند !!!اما چون در مسجد جامع نارمک یاد میدهند دروغ خوب نیست ،اعتراف کرد که هیچ نمی داند !!!

۴.یادم می افتاد  ،شب عروسی  همان هم دانشکده ای شفیق در بهترین باشگاه ریاست جمهوری !که یک دستگاه جدید ترین مدل سری جدید بی ام و را بسیار ماهرانه گل زده بودند و به عنوان نمادی از افتخارشان جلوی در گذاشته بودند ! یادم آمد که همسر  هم دانشکده ای ام یک جوان سپاهی است و پدرش قبلا با ...بگذریم .از این قصه ها و غصه ها بسیار است!!!

خوشحالم که می خوانم ،که شوق دانستن دارم !!که آزادم در خواندن ،فکر کردن و...

پ.ن :عید تون مبارک

پ.ن:اول خیییلی ناراحت شدم که دکتر عابدی جعفری رای نیاوردن ،اما حالا که فکر می کنم می بینم این طوری بیشتر به نفع ما و گروه مطالعاتی کوچکمون راجع به مدیریت اسلامی می شه !!!دعا کنید به جاهای خوبی برسیم !به شدت فکرمون رو مشغول کرده

بعر از یک حماسه

ساعت 9 ،صدای تلوزیون را بلند می کنم و برای هزارمین بار در روز اخبار گوش می دهم .مادرم گله می کند که این دختر انگار که از اخبار سیر نمی شود ! از صبح که شبکه خبر را شرمنده کرده ،آخر شب هم با اخبار سراسری هر چه را از صبح کوش داده یک بار دیگر مرور می کند !!من و بابا و علی هر سه می خندیم ، درست مثل همیشه که مادر خاطرات خنده دار مدرسه اش را تعریف می کند !

مصاحبه پخش می کنند ،از مردم ،که چقدر ملت بزرگی داریم ،چقدر فهم سیاسی در جامعه بالاست ! و چقدر این ملت نسبت به تبلیغات منفی رسانه های بیگانه بی توجه اند و چقدر حضورشان ،جمعه 24 اسفند پر رنگ بود!!همه ی این مصاحبه ها برای من که تکراری بود ، اما علی انگار که این مصاحبه ها او را یاد چیزی انداخته باشند می خندید .

_به چی می خندی؟؟؟

_یاد حرف یکی از خانومای شرکت افتادم!

_چی می گفت؟؟

_می پرسید برای تهران چند نفر نماینده می خوان .

_پس رای نداده !!!

_رای که نداده .خودش می گفت کلا تا الان رای نداده!اما من مونده ام که چرا تلوزیون نگاه نمی کنه!روزنامه نمی خونه ،یا حتی اصلا این چند روزه چرا به تبلیغات احزاب یه نگاه هم نکرده ببینن چند نفر تو یه لیست هست؟؟

_لابد از منشی های شرکته که بیشتر اوقات رو جلوی آیینه می گذرونن!!

_نه اتفاقا یه مهندس با تجربه ست !!!

پ.ن :از نتایج انتخابات خیلی ناراحت شدم !تقریبا بیشتر افرادی که من بهشون رای دادم رای نیاوردن!!اما خوشحالم که به آدمای خوبی رای داده بودم!!!و مثل خیلیا از روی یه لیست خاص رو نویسی نکردم .

متاسفم برای مملکی که حتی رهبرش هم در سخنرانی هایش خط می دهد!با تمام ارادتی که نسبت به ایشان دارم ،دلخورم ...مجلسی کاملا فرمایشی !!!نوش جانمان باشد .خب به حمد الله با دولت خدمت گزار هم که هم سو و همراه است .از یک مجلس چه می خواهیم بیش از این؟؟!!همه یک دست ،هم حزب...نه اختلافی ،نه رقابتی و نه بازخواستی!!!

پ.ن:پدرم به عنوان تکلیف عید برایم دو ویژه نامه ی کارگزاران و شهروند امروز آورده اند ،البته برای من تکلیف که نیستند هیچ،جزء بهترین هدیه های امسال بودند .

انتظار که عنوان نمی خواهد !بهانه می خواهد ...

من درست وسط حیاط دانشکده ایستاده ام ،کنار حوض!

همان حوضی که پایین پله هاست ، همان که باید پله ها را پایین رفت تا رسید به آب !

دور تا دور نیمکت گذاشته اند ،سبز یا آبی ! یادم نیست ...اصلا مهم نیست ،من که نمی نشینم ...حالا سبز یا آبی !

می ایستم و منتظر می مانم ...بالای پله ها را نگاه می کنم،از پایین ! همه مشغولند ...گروه های دو نفره آرام می خندند و چند نفره ها بلند! اساتید با هم بحث می کنند ،و بچه های بسیج به هم سخت نگاه می کنند ...اما همه می دوند !می خندند آرام و بلند و می دوند ، بحث می کنند و می دوند،نگاه می کنند و می دوند و می دوند !خوب دقت می کنم فقط آدمها نیستند که می دوند ،هر چه هست می دود ،هر چه می بینم دونده است !ساختمان شمالی به جای سلف ،سلف به جای جنوبی ،جنوبی به جای اداری و تحصیلات تکمیلی و حتی عکس آقا به جای عکس امام !و عکس امام نمی دانم... گمش کردم!همه چیز قاطی می شود ...لبه ی سرد و خشک و خالی حوض می نشینم ،فقط آنجاست که نمی دود ،شاید چون نمی تواند !!!فکر می کنم ...چرا حوض را آب نمی کنند ...کاش حوض آب داشت !فکر می کنم ،سرم گیج می رود ...شاید سرم هم می دود ،دویدن را دوست دارم...

چشمانم سیاه می شود ...

فکر می کنم ...شاید اصلا نباید دیگر  نباید منتظر بمانم ...شاید انتظار چشمانم را سیاه کرده ...من سرم گیج می رود

هیچ پیامی آخرین پیام نیست،و هیچ عابری آخرین عابر ،کسی مانده است که خواهد آمد .باور کن!کسی که امکان آمدن را زنده نگه می دارد .

پس بنشین به انتظار...

پ.ن :فردا پردیس مرکزی دانشگاه تهران بعد از نماز ظهر و عصر مراسمی است برای شهدای غزه ! فراموششان نکنیم ...به روایتی هم که نسبتا معتبر است با  دکتر ولایتی برای سخنرانی هماهنگ شده !