نامه های کاغذی

بسم الله

نامه های کاغذی

بسم الله

انتظار که عنوان نمی خواهد !بهانه می خواهد ...

من درست وسط حیاط دانشکده ایستاده ام ،کنار حوض!

همان حوضی که پایین پله هاست ، همان که باید پله ها را پایین رفت تا رسید به آب !

دور تا دور نیمکت گذاشته اند ،سبز یا آبی ! یادم نیست ...اصلا مهم نیست ،من که نمی نشینم ...حالا سبز یا آبی !

می ایستم و منتظر می مانم ...بالای پله ها را نگاه می کنم،از پایین ! همه مشغولند ...گروه های دو نفره آرام می خندند و چند نفره ها بلند! اساتید با هم بحث می کنند ،و بچه های بسیج به هم سخت نگاه می کنند ...اما همه می دوند !می خندند آرام و بلند و می دوند ، بحث می کنند و می دوند،نگاه می کنند و می دوند و می دوند !خوب دقت می کنم فقط آدمها نیستند که می دوند ،هر چه هست می دود ،هر چه می بینم دونده است !ساختمان شمالی به جای سلف ،سلف به جای جنوبی ،جنوبی به جای اداری و تحصیلات تکمیلی و حتی عکس آقا به جای عکس امام !و عکس امام نمی دانم... گمش کردم!همه چیز قاطی می شود ...لبه ی سرد و خشک و خالی حوض می نشینم ،فقط آنجاست که نمی دود ،شاید چون نمی تواند !!!فکر می کنم ...چرا حوض را آب نمی کنند ...کاش حوض آب داشت !فکر می کنم ،سرم گیج می رود ...شاید سرم هم می دود ،دویدن را دوست دارم...

چشمانم سیاه می شود ...

فکر می کنم ...شاید اصلا نباید دیگر  نباید منتظر بمانم ...شاید انتظار چشمانم را سیاه کرده ...من سرم گیج می رود

هیچ پیامی آخرین پیام نیست،و هیچ عابری آخرین عابر ،کسی مانده است که خواهد آمد .باور کن!کسی که امکان آمدن را زنده نگه می دارد .

پس بنشین به انتظار...

پ.ن :فردا پردیس مرکزی دانشگاه تهران بعد از نماز ظهر و عصر مراسمی است برای شهدای غزه ! فراموششان نکنیم ...به روایتی هم که نسبتا معتبر است با  دکتر ولایتی برای سخنرانی هماهنگ شده !