نامه های کاغذی

بسم الله

نامه های کاغذی

بسم الله

امروز در کمال بی حوصلگی داشتم به انواع و اقسام یادداشتها و شلوغ بازی های یک دختر دانشجو ک سرش شلوغه سر و سامون می دادم که چشمم به یه مطلب کوتاه از شماره نمی دونم چندم همشهری جوان برخورد که با وجود کوتاهی در نهایت مفیدی عمل کرد و حسابی خندوند،منو!

مطلب این بود:

رئیس سازمان ساماندهی بیماران مزمن سازمان بهزیستی گفت:«67 درصد بیماران روانی مزمن تحت پوشش این سازمان را مردان و 33 درصد را زنان تشکیل می دهند»

-مرد بودن نزدیک به 70 درصد بیماران روانی مزمن نشان می دهد که:

الف)زن ها کار خودشان را خوب بلدند

ب)مردها وضعیت اعصابیشان ایناهاش؛لرزش دست.

ج)مردها از زنها روانی ترند

د)بیچاره مردها!

افشای ادامه ی خبر:باید اعتراف کنیم سوال چهار گزینه ای فوق،اساسا در راستای جو سازی علیه زنان در زندگی متاهلی طرح شده است و نوعی فرافکنی مردانه است !چرا که این خبر می افزایدحدود 47 درصد از بیماران روانی مزمن فی الواقع مجرد می باشند .ضمن اینکه مابقی نیز کل یوم یا متارکه کرده یا همسرشان فوت کرده اند!

نتیجه گیری فولکوریک:بودنش مصیبته ،نبودنش فاجعه!

نتیجه گیری تاریخی:زن بلای خانه است ،خداوندا هیچ خانه ای را بی بلا نگذار!

پ.ن1:لطفا بدون عینک دودی بخونید!

پ.ن2:این پست اشاره ی تابلویی دارد به شما که از دعاهای فیلمی(حالا از نوع هندی یا فضایی یا ...-اصلا مگه مهمه از چه نوعی؟؟)به شدت ناراحت می شوید و ...

درخت...

-میدان انقلاب سرشار از روزمر گی

-گذر از سر دری به عظمت سالهای مبارزه و انقلاب ،به کهنگی و پاره گی یک اسکناس پنجاه تومانی همانی که امروز به راننده ی تاکسی دادی و قبول نکرد!

-جایگاهی که شنیدی جمعه ها از آنجا می خوانند خطبه های نماز جمعه را!همان حرف های تکراری و کم جاذبه !همان حرف هایی که این روزها کمتر جوانی چون تو مشتاق است برای شنیدش!گاه گاهی هم که جوان می بینی در صف ها به خاطر بهانه هایی ست چون قدس...

-دانشکده ی هنر های زیبا و راهرویی طویل و پر از رنگ ...اینجا همه چیز رنگی ست!حتی سیاه هم شاد است و خندان !اینجا کسی خبر از نام خانوادگی ات ندارد!اینجا همه کودک اند و صادقانه ،درست مثل بازی های کودکی صدا می کنند:نرگس ،زینب ،زهرا،حسین ،حمیدو ...

اولین ساختمان ،طبقه دوم ،آتلیه معماری...شماره اش رو فراموش کردم!

-استاد موضوع طراحی تخیلی امروز را تکرار می کند

-پدر

-با خطوط و رنگ و ...و هر چه دلت خواست ،هر چه لازم دارد،همان که هست ،همانی که می بینی!

-گوشه ی آتلیه...تخته ای سیاه و خسته با کاغذی خط خطی...خطوطی شکسته،خشن و نفوذ نا پذیر ...نه!نمی فهمی!می پرسی!با لبخند ،لبخندی آرام و قانع و پر حوصله جواب می دهد

-درخت.درختی با ریشه ای کهن اما خشک شده که مغرور است و می بالد به ...

-دستانش را دنبال می کنی ،همان دو دستی که تخته را محکم گرفته ،مبادا بیفتد و تو خوب نبینی تصویر پدرش را...

-عصر خسته و عمیق می اندیشی حتی بزرگتر از خودت!و می پرسی که حسین چه طور با پدری اینچنین زندگی می کند ،زیر یک سقف!

-و دوباره مطمئن می شوی ،خانه و ماشین و سفر و شغل خوب زنده گی نمی آورد!همان طور که برای حسین هم نیاورد...