جمع کردن کلکسیونی از رنگ ها و نقش ها ،چند وقتی ست مشغول کرده ،ذهن ،فکر و تمام هوش و حواسم را برای تو!کاش تمام هوش و حواسم مشغول تو بود!
انگار همه ی نقش ها بد قواره اند برای تو ...نقش نمی زنم!بی کران می انگارمت !مثل همیشه که برایم تا ابد امتداد داشتی.تا همیشه .در همه جا،در همه کس ... ای همیشه ی ماندگار!
.
.
.
رنگ هم جمع می کنم
اصلا انگار وقتی رنگی به نام تو ،برای تو و پخش بر بی انتهایی ات می شود،زیبا ترین می نماید ،حتی اگر کدر ترین رنگ ها باشد!
رنگ جمع می کنم ...خنده های سبز ،شیطنت های نارنجی ،لبخند های آبی ،درد دلهای صورتی ،رنج ها ی زرد ،اشک های سرخ،دوست داشتن های سفید و ...آه که چقدر بی تابند این رنگ ها برای تو !
نه ...انگار تمام آبی ها و نارنجی های من زشت می مانند بر تو !همه ی این رنگ ها بوی من دارند نه بوی تو!آه که چقدر کوچکم برای تو ...من دیگر چیزی ندارم ...همه اش همین ها بود که دیدی...آبی ، نارنجی و سبز...
این ها که رنگ نیستند ...
بی رنگ بی رنگ می شوم با یک نگاه خیس ...نه اشک لازم نیست ،نگاه خیس هم که باشد کفایت می کند ،بی رنگ می شوم ...
بی رنگ شده ام!
به من رنگ بزن !از رنگ های خودت ...رنگی می شوم اگر تو نگاهم کنی...تو نگاهم کن ،من رنگارنگ می شوم ...من از سیاه و سفید بودن می ترسم
سلام . وبلگ زیبایی دارین . و همین طور متن های زیبا . عاشقانه .
سلام دوست عزیز وبلاگ جالبی داری و حرفهای جدید از این که وبلاگت رو خوندم لذت بردم
به روزم....