نامه های کاغذی

بسم الله

نامه های کاغذی

بسم الله

آی غزه...

 

 

 

خواستم... 

گریه ام ولی امان نمی دهد 

.

بدون شرح

بین خودمان بماند، 

در این بالا و پایین ها ی سیاسی، 

انگار کمی تا قسمتی زیاااد  

دارم یواش یواش اصول گرا می شوم 

، شده ام شاید 

شاید 

.

این یلدا ،خورشیدِ پشتِ ابر را می خواند ...

 

 

 خواستم بگویم: 

 یلدای ما هیچ گاه روی ماهِ خورشید را نخواهد دید،اگر شما نیایی !
دیدم،
خورشید که خودِ خودِ شمایید ،و روی خورشیدیِ شما بسیار از ماه ،ماه تر است قطعا!
پس،
یلدا همچنان ،یلدا می ماند ،
تا ،
چشمش به جمال شما روشن شود ،
می دانم ،
آنقدر آن سحر روشن است و ناب،
که یلدا محو آن سحر خواهد شد،
و تمام آدمهای این یلدا ،
محو در روشنی و جمال شما .
آقا بیایید ،
که یلدای ما تمام شود و
سحرمان آغاز!

آویزان این در شده اند دست ها و دل ها!

 

 

 

هر جا که باشیم ،دستمون آویزونه ،دیر یا زود ،بی واسطه و با واسطه ،دستمون آویزونه از این در!
از این در طلاییِ مستطیل شکل،
سفید و سیاهش فرقی نداره،
فقط مهم این دسته که آویزونه!
دست هم اگه نباشه ،دل آویزونه .
دست آویزونه از این در طلایی و دل هم !
چشم هم خیره شده از پی امیدش به تو ، به بالا،
به اول و آخر همه ،
از هر جا ،با هر رنگ
آویزون شدن این دست ها و دل ها!

صدای لبیک،هنوز می آید...

 

 

صحرای محشری ست بر پا هر سال ،
فقط طنین صور اسرافیلش لبیک های مدام است .
هر سال تکرار می شود
هر سال تکرار می کند ،
هنوز می شود ،
هنوز راه هست ،
هنوز فرصت هم ،
برگرد !
برگرد!
برگرد تا این هنوز ها،هنوز هست،
برگرد تا این طنین ها جاری ست،
برگرد تا هنوز برای آخرین بار ننواخته صورش را ،
برگرد
.
.
.

منِ بی تو ،خیلی دور...

خیلی دور ،خیلی نزدیک...این خیلی دور های خیلی نزدیک...این من ،خیلی دور...این تو خیلی نزدیک...این نزدیکی های کوتاه ،این دوری های دور ،طویل ...این من ،این تو ...این تو خیلی نزدیک ،حتی من حبل الورید! این منِ ِ دور،گم شده،دور،این منِ ِ بی تو ...این من ِ من ،این گمشده از من ِ تو ،این من ...این تو ...خیلی دور ،خیلی نزدیک 

 

 

 

غدیر یعنی ابتدای راه عشق...

 

 

 

 پیمان حق شکستند
چشم از غدیر بستند
شقایقم شکستند
.
.
.
 

عیدتون مبارک!شاد باشید در این عید :)

ق ر ب ا ن

هر روزی که
یک اتفاقی
،خبری
،ستمی
جانم را
روحم را
و لحظات عمرم را
زجر می داد
،می آشفت
پندارم این بود که دارم ،قربانی ات می شوم،
چه خوب...
آرام می شدم ،چه خوب
و حالا تازه فهمیده ام که
،خیلی راه باید
خیلی عجز و لابه و التماس باید
تا شاید
تا شاید
قبول کنی
فقط کمی
،ذره ای
قربانی ات شوم
خیلی باید...تا شاید
تا شاید
.
.
.

لبیک

  صدای لبیک می آید!لبیک ...
صدای لبیک می آید...
من هم مثلا تصمیم می گیرم لبیک بگویم
بخوابم ،لبیک بگویم
بیدار شوم، لبیک بگویم
بخندم ،بگریم،بخوانم ،لبیک بگویم
نفس بکشم ،لبیک بگویم
.
.
.
اما همه ی این ها مثلا لبیک است .
لبیک که نیست!
هر بار یک چیزش را فراموش می کنم
یک بار سبحان الله اش را
یک بار الحمد لله اش را
یک بار لااله الا الله اش را
و یک بار الله اکبر اش را
هر بار چیزی را از قلم می اندازم و لبیک می گویم...

این هفته بدون شهروند امروز سخت گذشت!!!

 گرچه بعد از شماره یکی مونده به آخر که مربوط به ویژه نامه ی آقای لاهوتی بود حدس می زدم این اتفاق رو اما از همون وقتی که یه لینک از این سایت خوندم که خبر از شایعه های توقیف این نشریه می داد به شدت ناراحت شدم!نه به خاطر اینکه روز به روز وضعیت آزادی های رسانه ای خراب تر می شه و از این جور چیزا،که به همه شون تو این سه سال عادت کرده بودم ؛به این دلیل که من بعد از لذت خوندن: 

 سرمقاله های بی نظیر محمد قوچانی  

پیش از خبرهای اکبر منتجبی 

از بورس های پرویز گیلانی 

و... 

محروم می شم!!!  

محروم می شم از اینکه تا کوچکترین فرصتی گیرم میاد  برم سراغش  و بخونمشو و شب مفصل با بابا گفتمان های بحث و نقد داشته باشیم و من هی سوال  بکنم از گذشته و لاهوتی و لاجوردی و ...بابا هم هی با سانسور جواب بده و بخنده که :بابا همه چیزو که نمی شه بگم!!! 

محروم شدم ... 

پ.ن: شهروندی ها